{چارچوب مفهومی پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان}
كتاب چارچوب مفهومی پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان به همت دكتر مسعود چلبی استاد جامعهشناسی دانشگاه شهید بهشتی تألیف و توسط طرحهای ملی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.
هدف از تدوین چارچوب مفهومی، ارائه وسیلهای برای تنظیم فكر در مورد نگرشها و ارزشها نسبت به اعیان اجتماعی و فرهنگی در حوزههای مختلف جامعه است. در واقع این چارچوب مفهومی كل جامعه در ابعاد و سطوح مختلف و ارتباط آنها با یكدیگر است. قریب به اكثر مطالعات پیمایش كه در زمینه نگرشها و ارزشها صورت گرفتهاند یا فاقد یك مبنای نظری بودهاند و یا هر یك به نحوی از یكی از نظریههای خود در حوزه روانشناسی و روانشناس اجتماعی استفاده كردهاند. به عبارتی مفهومسازی آنها به ندرت در یك منظومه مفهومی نسبتاً جامع و منسجم و با عنایت به سطوح و ابعاد مختلف جامعه صورت گرفته است.
در این كتاب ابتدا نوعی چارچوب نظری و مفاهیم اساسی آن درسه سطح تجرید (انتزاع) آمده است، سپس اعیان فرهنگی و اجتماعی به عنوان موضوع گرایش، بر اساس چارچوب مفهومی، پیشنهاد میشوند. در ادامه ابعاد گرایش، مفهومیسازی میشوند و به دنبال آن كاركرد خرده نظامهای چهارگانه اجتماعی برای كنش فردی جهت مطالعه فهرست شدهاند. در پایان فرضیههای محوری در قالب فضای كنش به صورت مشروط طرحشدهاند.
منظور از چارچوب مفهومی، نقشه مفهومی جامعه است. به تعبیری چارچوب مفهومی، نظام معنی سلسله مراتبی است كه در آن جامعه كل و اجزاء، ابعاد و سطوح آنها در ارتباط با یكدیگر مفهومسازی میشوند. مراجعه به ادبیات موضوع نشان میدهد كه تقریباً تمامی نظریههایی كه در مورد ارزشها و نگرشها مورد استفاده قرار گرفتهاند اغلب از جنس نظریههای اثباتی خرد (Micro positive theory) بودهاند.
بعضی از این نظریهها در حوزه روانشناسی و روانشناسی اجتماعی رایج هستند، مثل نظریههای تقویت، اعم از نظریه شرطی شدن عاملی، نظریه ناموزونیفستینجر، نظریه توازن هایدر (راچ و كراس ۱۹۶۵، بوتزین و همكاران ۱۹۸۳، بركوتیر۱۹۸۶). علاوه بر این میتوان در حوزه روانشناسی اجتماعی از نظریه كنش مستدل فیشباین (۱۹۹۰) ، نظریه یونك(ادوین۱۹۹۴) و نظریه اسنادی(شیور۱۹۷۵) یاد كرد.
تمامی تئوریهای یادشده، كم و بیش نقش نظریه اثباتی خرد را ایفا میكنند و هر یك تا حدودی بعضی از جلوههای موضوع را توضیح میدهند، لیكن هیچ كدام عوامل كنش و ساختاری را در یك منظومه منسجم مفهومی نمیبینند.
البته این بدان معنا نیست كه این تئوریها فاقد قدرت توضیحی و پیشبینی هستند، بالعكس هركدام از اینها در جای خود و با توجه به مسأله كانونیشان ارزش خاص خود را دارند.
چارچوب مفهومی كه در این كتاب پیشنهاد میشود،عمدتاً متأثر از نظریه عمومی كنش است، به همین دلیل در این قسمت از كتاب برای معرفی چارچوب مفهومی پیشنهادی از تعریف مفهومی كنش و عناصر آن در اولین سطح انتزاع آورده شده است. این معرفی اجمالی در چارچوب مزبور و مفاهیم اساسی آن در سه مرحله صورت گرفته است. در اولین سطح، انتزاع جهان به چند مفهوم اساسی نظیر كنشگر، كنش و وضعیت كنش منتزع میشود.
منظور از كنشگر نظام كنش است، اما نظام كنش كه در آن روابط انگیزهای (تمایلات) و گرایشها (سویگیریها) به كنش مورد نظر است.
مفهوم كنش برخلاف معنی عامیانه آن، رساننده نوعی فرآیند انجام كاری نیست بلكه دال برنوعی رابطه یا ارتباط است، یعنی ارتباط اجزاء یك نظام، یا ساختارهای نظام و یا نظامها. بنابراین كنش بیانگر رفتار یا انجام كاری نیست.
وضعیت كنش از نقطه نظر نظام كنشگر تعریف میشود. هر وضعیت از عناصری تشكیل شده كه یكی از آنها هدفی است كه كنشگر به آن سوق یافته است.
در دومین سطح انتزاع چهار نوع نظام كنش در ارتباط با هم مطرح شدهاند. این چهار نظام عبارتنداز: نظام اثباتی، نظام تمایلی (Dispositiona lsystem)، نظام اجتماعی (Social system) و نظام فرهنگی، این چهار نظام از عناصر كنش (مربوط به سطح اول انتزاع ) تجرید شدهاند.
منظور از نظام اثباتی، آرایش فرصتهای فیزیكی، شیمیایی و آلی است. نكتهای كه باید به آن به لحاظ تحلیلی توجه شود، این است كه حتی یك انسان در وضعیت كنش یك كنشگر میتواند بالقوه جزیی از نظام اثباتی محسوب شود، اگر و فقط اگر كنشگر مزبور برای او قائل به نوعی نظام انگیزشی نباشد و ضمناً او را همانند یك شیئی، به جهت استفاده مورد ملاحظه قرار دهد.
نظام فرهنگی صرفاً معادل انگارههای معانی مجرد (Patterns of disembodied meaning) تعریف میشوند، معناهایی كه از وضعیت كنش منتزع شدهاند، معانی رساننده نظامهای باورها، ارزشها، نمادها و فرمانها.
به هر حال در این سطح، مفهوم نظام فرهنگی تنها به آرایش منطقی و منظومه معانی (شامل باورها، ارزشها، فرمانها و نمادها) دلالت دارد.
شخصیت به عنوان نظام تعاملی تعریف میشود، نظامی كه در آن، نیازها هنجاری شده و دارای سویگیری كم و بیش مشخص میباشند. نظام شخصیت از برخورد و تعامل نظام آلی انسانی با نظامهای اجتماعی و فرهنگی در خلال فرآیند جامعهپذیری شكل میگیرد، یعنی اینكه نظام شخصیت از تركیب تدریجی و مداوم نیازهای ارگانیسم (نظام آلی) با انتظارات اجتماعی (نظام اجتماعی) و معانی (نظام فرهنگی) حاصل میشود. ارگانیسم انسانی در برخورد با محیطهای اثباتی، اجتماعی و فرهنگی ضمن یادگیری (با صبغه عقلانی) و درونیكردن (با صبغه احساس) آنها،حائز نظام تمایلی میشود كه این نظام دارای سویگیری عاطفی، هنجاری و شناختی است.
نظام اجتماعی (social system) چهارمین نظام فرعی (sub system) است كه در سطح دوم انتزاع مطرح میشود. در این سطح، نظام اجتماعی به عنوان شبكه تعاملی كنشگران فردی و جمعی تعریف میشود. یادآور میشود كه نظام اجتماعی همانند سه نظام دیگری كه مطرح شدند، یك ابزار تحلیلی است كه خاصیت تنسیقی برای فكر دارد. به عبارت دیگر نباید مفهوم نظام اجتماعی را به عنوان مابهازای یك واقعیت عینی قلمداد نمود.
همانطور كه قبلاً نیز گفته شد، واضح است كه این چهار نوع نظام فرعی، همگی در نظریه عمومی كنش، وسیله تنسیقی (heuristic) هستند و صرفاً جهت تحلیل مطرح میشوند.
در سطح دوم انتزاع، چهار نظام از هم متمایز شدند(discriminated) كه همگی در خباً(generically) باهم متفاوت میباشند. در نظام اثباتی عناصر فیزیكی،شیمیایی و آلی وجود دارند و آرایش و روابط آنها عمدتا از جنس ضرورت طبیعی است. تمایلات نیازی و انگیزهای عناصرتشكیل دهنده نظام شخصیت هستند و آرایش و روابط آنها عمدتاً از جنس ضرورت روانی و تمایلی است. كنشگران فردی و جمعی و نقشها، عناصر كلیدی نظام اجتماعی هستند و آرایش و روابط بین آنها اساساً از جنس ضرورت اجتماعی است. و بالاخره نمادها، ارزشها، اندیشهها و فرمانها از عناصر محوری نظام فرهنگ میباشند و آرایش روابط بین آنها از جنس ضرورت منطقی است.
به طور خلاصه آنچه كه طبق نظریه عمومی كنش گفته شد،چهار نظام مطروحه در سطح دوم انتزاع همگی حائز حداقل دو نوع مشتركات میباشند. یكی اینكه در همگی آنها نوعی كنش یا به تعبیری دیگر آرایش روابط مطرح است. دوم اینكه همگی آنها به نحوی در محیطهای داخلی و خارجی خود با چهار نوع مقتضیات كاركردی (AGIL) مواجه هستند. این دو نوع مشتركات ازمیان چهار نوع نظام منتزع شده و در سطح سوم انتزاع به عنوان نظام كنش با چهار كاركرد (چهارفاز) یا الگوهای كاركردی نظام كنش مطرح میشوند.
در بخش دیگری از این كتاب در مورد ارزش چنین آمده است: در ادبیات، وفاق كاملی بر سر تعریف مفهومی ارزش وجود ندارند. اغلب برای تعریف مفهوم ارزش از تعریفكنندههایی (defienians) نظیر خواستها، نیازها، تمنیات، رجحانها، علایق و غیره استفاده میشود.
دتس و اسكار برو در واكاوی خود از موضوع مزبور نتیجه میگیرند كه تردید وجود دارد كه آیا بتوان تعریفی از ارزش ارائه نمود كه در برگیرنده تمامی جنبههای معنایی این واژه و هم ریشههای (cognates) آن باشد، یا این كه مورد قبول تمامی پژوهشگران واقع شود.
این دو پژوهشگر مفهوم ارزش را یك مفهوم پیشین (apriority concept) - در معنای كانتی- و وسیلهای برای تنظیم فكر (heuristic device) تلقی میكنند. بر همین اساس مفهوم سازی آنها مبتنی بر سه پذیره است:
۱) ارزشها به طورمستقیم قابل مشاهده نیستند.
۲) ارزشها با ملاحظات اخلاقی تواماند.
۳) ارزشهاپنداشتهایی از امر تمناپذیر (the desirable) میباشند.
در این معنا ارزش معادل تمناپذیری نیست بلكه پنداشتی (برداشتی) از امر تمناپذیر است.
تلخیص: فاطمه موسیزاده